داستان سارای یکی از معروف ترین داستان های تراژدی گونه فرهنگ و ادب آذربایجان است که البته این داستان واقعیت دارد . مکانی که این حادثه در آن اتفاق افتاده حوالی رودخانه " آرپا چایی" در جلگه مغان است .
روایت های مختلفی از این داستان از گذشتگان نقل شده ولی بصورت خلاصه در معتبرترین روایت این است که "خان چوبان" چوپانی است که عاشق و دلداده ی دختری به اسم "سارای" می شود . سارای هم عاشقانه خان چوبان را دوست دارد و این دو با هم نامزد می کنند . اما پس از مدتی خان بزرگ منطقه (بزرگترین مقام آن منطقه) پدر سارای ( سارای = ساری :زرد ، آی : ماه ، بدان جهت به سارای ماه زرد می گفتند که موهایش طلایی رنگ بوده است) را فرا میخواند و از او میخواهد که سارای را از نامزدی خان چوبان رها ساخته و او به عقد خان چوبان آید .
سارای ، آن دختر و معشوق با وفای ترک آذربایجانی ، پس از آن که از جریان مطلع می شود و می داند که نمی توانند در برابر خواسته خان بزرگ مقاومت کنند پس از وقوع حوادثی که در نهایت او را در آستانه ازدواج با خان بزرگ قرار داده بود ، خود را به دامان سیل می سپارد و رودخانه آرپا چایی او را با خود می برد و نهایت عشق و وفاداری اش را به خان چوبان ثابت می کند .
همین واقعه دردناک ، پیشرزمینه ای می شود برای سرودن شعرها و ساختن اهنگ و قطعات موسیقی و فیلم هایی در ارتباط با این جریان و به نوعی به بخشی از ادبیات تاریخی و فولکولور و فرهنگ آذربایجان تبدیل می شود . یکی از معروف ترین اشعار که سینه به سینه نقل شده و تا به الان به دست ما رسیده و از سراینده آن اطلاعی نیست شعر زیر است که زیباترین شعر هم می باشد و از روی آن اهنگ های بسیاری ساخته و پرداخته شده است :
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمهسين بو ائل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردي سئللر ساراني
بير آلا گؤزلو بالاني
***
آرپا چايي درين اولماز
آخار سويو سرين اولماز
سارا کيمي گلين اولماز
آپاردي سئللر ساراني
بير آلا گؤزلو بالاني
***
آرپا چايي آشدي داشدي
سئل ساراني قاپدي قاچدي
هر گؤرهنين گؤزو ياشدي
آپاردي سئللر ساراني
بير آلا گؤزلو بالاني
***
قالي گتير اوتاق دوشه
سارا يئري قالدي بوشا
چوبان الين چيخدي بوشا
آپاردي سئللر ساراني
بير آلا گؤزلو بالاني
_____
ترجمه فارسي:
به خان چوبان بگویید که این ایل به مغان نیایند
که اگر بیاید به خون ناحق آلوده می شود
سیل سارا را با خود برد ، یک فرزند چشم شهلا را
*
رودخانه آرپا عمیق و آب روانش سرد نیست
همچون سارا عروسی نیست و سیل سارا را برد ، آن فرزند چشم شهلا را
*
رودخانه آرپا پر از آب و سر ریز شد و سارای را دزدید و فرار کرد
و هر کسی که دید چشمانش پر از اشک شد و سیل سارا را برد ، آن فرزند چشم شهلا را
*
قالی بیاور و در اتاق پهن کن که جای سارای خالی مانده است
و دستان چوپان از دستان سارای خالی گشت و سیل سارا را با خود برد ، آن فرزند چشم شهلا را
__________
دانلود آهنگ آپاردی سللر سارانی :به زودی ...در صورت در نیاز اطلاع دهید...
یکی از کارمندان شهرداری اورمیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
کاغذ از جیبش درآورد و امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم: کار
گفت: فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد.
نمیشه فهمید چه جریان و فرایندی هست که یک بچه که پدرش زندانه مادرش معلوم نیست کجاست اصلا .
شاید هم طلاق گرفته . این بچه هم با عمه هاش که هر سه مجرد هستند ولی احتمالا بالای 30 سال ؛
چطوری میشه این بچه رو نگه داشت ؟ واقعا اصلا ممکن هست که بدون اصلاح ریشه و مشکلات پایه ای که داره بهش کمک کرد و ازش انتظار داشت که فلان طور رفتار کنه؟
دانش آموز 12-13 ساله ای که مشروب خورده و رفتارش بهت آوره و تاسف بار !
دانش آموزان مشکل داری که اکثرا در یک مدرسه متراکم سازی شدند و هیچ کسی مسئول رسیدگی به اونا نیست !
مسئول کیه ؟ چطوری انتظار بیجای تربیت این دانش آموز رو میشه داشت در حالی که خشت اول کجه و ریشه مشکل داره
الحق و الانصاف مسئولانمون همگی در خواب زمستانی ان و اینجور موارد که در مدارس پایین و میانه شهر به وفور دیده میشه و با قمه سر کلاس حاضر میشن . هیچ کسی و احدالناسی به فکر نیست
کاری از دست مدرسه و معلم و مدیر بر نمیاد نهایتا یک جلسه دو جلسه با سرپرست دانش آموز و گوشرد کردن این که بچتون مشکل داره
اونام که معمولا توجهی نمیکنن چون اگر قرار بود توجه بشه این اتفاقات و وضعیت حال حاضر پیش نمیومد
خدا بخیر کنه که آینده این جور دانش آموزان مثل خاکستر سیاهه
مادرم-قربان نی نی چشمانش بروم- هنوز، هم زمان، هم به باغچه سرک می کشد و خوراک را می پزد و خانه را می روبد و کتابش را می خواند و پدرم-قد و بالای رعنایش را بنازم- هنوز در محل قدم می زند و سلام ها را جواب می دهد و پشت میزش عددها را به بازی می گیرد.
اما هر دو، هر بار، اندکی-فقط اندکی- آهسته تر، آرام تر...
و این اندک، جان مرا می خراشد. آهسته، آرام، همیشه، هر بار...
پیش تر ها نوشته بودم تماشای زوال از خود زوال سخت تر است.
حالا می گویم سخت نیست فقط ... کشنده است ...
اگر بازیگر این نقش عزیزترین آدمِ زندگی ات باشد.